ما زنده به آنیم که آرام نگیریم         موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم         موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

...

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار مهرگسل

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست

به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست

به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست

خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ست

بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ست

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی

به زیر هر خم مویت دلی پراکند است

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی

گمان برند که پیراهنت گل آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا

چه دستها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

بیا و بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است

چون درختی در زمستانم

چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی 
 هر چه برگم بود و بارم بود 
 هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود 
 هر چه یاد و یادگارم بود 
 ریخته ست 
 چون درختی در زمستانم 
 بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود 
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری 
 در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟ 
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
 با امید روزهای سبز آینده 
 خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم 
 ریخته دیری ست 
 هر چه بودم یاد و بودم برگ 
 یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن 
 برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن 
یاد رنج از دستهای منتظر بردن 
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن 
ای بهار همچجنان تا جاودان در راه 
 همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر 
 هرگز و هرگز
 بربیابان غریب من 
 منگر و منگر 
 سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر 
 بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو 
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من 
 همچنان بگذار 
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من

 

مهدی اخوان ثالث

نام جاوید وطن

ایران بر فراز قله ها...سلام بر المپیک

خط پایان داستان هسته ای

سرانجام  کش و قوس پرونده هسته ای ایران و قدرت های جهانی دیشب با کنفرانس خبری آقای ظریف و خانم موگرینی به خط پایان رسید. دستاوردهای ما چه بود و قدرت های جهانی تونستند ما رو بکجا برگردونند رو کاری نداریم. اما اونچه پر از بتن شد 12 سال از سالهای طلایی عمر من بود که با هیچ دستگاه حفاری نمیشه دیگه چاره ای براش اندیشید. دوازده سالی که تو یه بلاتکلیفی محض گذشت. نمیدونم واقعا اگر این تحریم ها نبود چه اتفاقی ممکن بود بیفته ولی فکر می کنم جای بهتری می تونستیم باشیم. شاید هم این توفیقی بود برای بالغ شدن ملت ما.

به هر حال جبر هم  تو زندگی  آدم جایی برا خودش داره و اختیار ما هم محدود...

الان دقیقا نمیدونم  شادی چه بخشی از حسی رو که دارم رو به خودش اختصاص می ده...

اما یه نکته رو نمی تونم بهش فکر نکنم. این راهی که ما میریم تهش کجاس؟؟؟